8
دل که میگیرد، اسیدش میشود اشک. اشک هایی که از درون میریزی .
ظرف تحملت که لبریز شد، از بیرون..
دل که میگیرد، باید هوایش را داشته باشی .. جاذب است .. جذب میکند همه چیز را.
به خودش میگیرد.. همه حرف ها را قبول میکند ..
میگیرد.
فرقی نمیکند چه چیزی باشد.
حرف که بزنی .. تلخ که باشد .. می سوزاندش .. میرود تا عمق جانش و زخم میکند.
دفعه بعد که باز گرفت، زخمش سر باز میکند.
دل است دیگر .. گاهی میگیرد.
فقط مراقب باش حرف های تلخ به خودش نگیرد.
زخمش چرکین میشود .. چرک میکند.. بعد کار به آن جا میرسد که نابودش میکند .. بی حسش میکند ..
مثل اسید آرام آرام می خوردش .. حلش میکند ..
نمی فهمی ..
فقط زمانی میفهمی که میبینی توی سینه ات یک حفره سیاه است .. تاریک .. خالی .. بدون هیچ قلبی ..
پ.ن: نمی فهمم اطرافم چی میگذره .. این جا چه خبره؟ .. وقت اعتماد می کنم میبینم نباید اعتماد می کردم .. وقتی اعتماد نمی کنم میبینم باس اعتماد می کردم .. اه .. لعنت ..
پ.ن2: میگه: خداحافظ .. میگم بگو فعلا .. میگه چرا؟ .. میگم: خداحافظ یعنی پایان .. تمام .. فعلا یعنی باز میبینمت .. پس هیچی تموم نمیشه .. شاید یه کورسو .. کورسوی چی؟ .. نمی دونم. هرچی .. شاید امید ..
پ.ن3: گاهی به خودم میگم من که به حرف بقیه توجهی ندارم .. بعد یه روز میام میگم لعنت به همشون و به حرفاشون. از خودم میپرسم: چی شد مگه تو نبودی که میگفتی هر زری که بزنن مهم نیست؟! بعد دوباره خودم جواب میدم: لعنت به اون اعتقاد .. آدم یه جایی کم میاره .. احتیاج داره .. محتاجه .. محتاج کمی توجه .. فقط یه خورده ... انگار که بخوای دوباره یه نفسی تازه کنی تا بتونی باز ادامه بدی ... بتونی نقابتو با دستات رو صورتت نگه داری ..