16
می ترسم
نمی دونم چرا
اما می ترسم
شاید چون ذاتا آدم ترسویی ام؟
از این که هیچ اتفاقی نمی افته می ترسم
از این که هیچ حسی به هیچی ندارم می ترسم
از این که نمی دونم باید چه حسی داشته باشم
از این سکوت
آرامش
بی حسی
گنگی
سکون
ایستایی!
از آرامش قبل طوفان می ترسم
نمی دونم چرا خدا خرده خرده اتفاقا رو نمی فرسته تو زندگی!
چرا؟!
یه مدت همش باید توفان باشه
بعد دوباره سکون
تنش قبل توفان!
اصلا نمی فهمم چرا!
که قراره باز چه اتفاقی بیافته؟!
از ندونستن اتفاق می ترسم!
بدون این که توجه کنم که هربار میگم مگه بدتر از این هم ممکنه؟
بعد ... خدا مثل همیشه میگه بدترش رو برات می فرستم تا بفهمی که ممکنه!
آره! ممکنه ... و از ممکن بودن چیزی می ترسم که نمی دونم قراره چ کار باهام بکنه
چه بلایی؟
می دونید؟ مرگ واقعا یه نعمت بزرگه!
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 20:21 توسط من
|